محمد حسن زاده (راضی)
قلم به گرفتم که تا کنم انشا
به لطف ایزد منّان قصیده ای شیوا
برای آنکه خدایم به من دهد توفیق
نموده بلبل طبعم توکّلی پیدا
زدم به دامن احمد که خاتم عشق است
به گفتن صلواتش توسّلی گیرا
به نیّت عدد اسم یاورش یعنی
همان علی که بود نام نامیش یکتا
برای گفتن هر بیت کرده ام نیّت
نمایمش صلوات و درود حق اهدا
کسی که مدح و ثنایش بود مرا مقصود
وصیّجدّنبیّاست و سیّد بطحا
به شام کفر،یگانه پرست و حق جویی
که بوده بنده ی درگاه ربّ بی همتا
همان که می رسد او را نسب به ابراهیم
همان که خوانده محمّد ز اوصیا او را
به نام حضرت عمران،عموی پیغمبر
به کنیه بوده ابوطالب آن شه والا
کسی که بهر بیان مقام ایمانش
ز امتثال به اصحاب کهف شد ایما
کسی که جمله امامان نموده اند اجماع
که بوده پیرو دین و ولایت آنها
کسی که بهر پیمبر ز کودکی بوده
ولی و قیّم و دلسوز و همدمی دانا
هم او به فصل جوانی برای پیغمبر
نموده خواستگاری خدیجه ی کبرا
ز بعد بعثت پیغمبر خدا بوده
نصیر و یاور او در مصافِ با اعدا
همان که هدیه به پیغمبر خدا داده
امانتی ز سلیمان و حضرت موسا
همان که اهل حجاز از دعای بارانش
به دیده دیده که صحرا شاده همه دریا
بزرگ مرتبه شاه حجاز ابوطالب
که تکیه زد به سریر صداقت و تقوا
به شأن و منقبت آن جناب بس باشد
همین که بر علی عالی است او بابا
دریغ و درد که در اوج غربت احمد
امیر مکه غریبانه رفت از این دنیا
نمود غسل و کفن پیکر پدر حیدر
شرار غم به دلش زین فراق شد بر پا
به سوگ رفتن او چون نشست پیغمبر
بریخت اشک دمادم ز دیده سیل آسا
ز سوی حق به رسولش بگفت جبرائیل
دگر ز مکه برون شو که گشته ای تنها
بخواند روضه به تشییع پیکرش احمد
نمود وصف جمالش به جنت المأوا
به اهل مکه رسول خدا چنین فرمود
که دارد او ز من اذن شفاعت عقبا
گرفته بعد وفات از برای او نائب
علی که حج ز برایش بیاورد بر جا
به روز حش ندارد غمی دگر(راضی)
اگر شفاعتِ او را کند شهِ بطحا
محمد حسن زاده (راضی)